گر درون سوخته‌اي با تو برآرد نفسي

شاعر : سعدي

چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسيگر درون سوخته‌اي با تو برآرد نفسي
خود چنين روي نبايست نمودن به کسياي که انصاف دل سوختگان مي‌ندهي
به ز من در سر اين واقعه رفتند بسيروزي اندر قدمت افتم و گر سر برود
حيف باشد که دهي دامن گوهر به خسيدامن دوست به دنيا نتوان داد از دست
که گرفتار نبودم به کمند هوسيتا به امروز مرا در سخن اين سوز نبود
ليکن آن سوز ندارد که بود در قفسيچون سراييدن بلبل که خوش آيد بر شاخ
پس چرا دود به سر مي‌رودش هر نفسيسعديا گر ز دل آتش به قلم درنزدي